یکتا جونم یکتا جونم ، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره
تینا جونم تینا جونم ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

عشق های مامان یکتا و تینا

تبریک

سال نو مبارک یادم باشد که زیبایی های کوچک را دوست بدارم حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند یادم باشد که دیگران را دوست بدارم آن گونه که هستند ، نه آن گونه که می خواهم باشند یادم باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگرم که من اگر خود با خویشتن آشتی نکنم هیچ شخصی نمی تواند مرا با خود آشتی دهد یادم باشد که خودم با خودم مهربان باشم چرا که شخصی که با خود مهربان نیست نمی تواند با دیگران مهربان باش ...
24 اسفند 1389

شعر مورد علاقه یکتا گلم

  عزیزکم خوبی گلم دیروز که اومدم توی خونه عزیز دنبالت اصلا" نگذاشتی من بشینم فورا" ساک دستی ات که لباس هایت داخلش هست برداشتی گفتی مامان جون بریم خونه خودمون عزیزم تازگی ها خسته می شی که بیرون باشی دوست داری زودتر برگردی خونه خودمون من هم گفتم باشه بگذار یک چایی بخورم می رویم فورا" اومدی بالای سرم و گفتی باشه زود بخور بریم مجبور شدم چایی داغ را بخورم و بیایم خونه توی ماشین وقتی می شینی شعر مورد علاقه ات را می خونی گلم اتل متل یک مورچه قدم می زد تو کوچه اومد یک کفش ولگرد پای اون را لگد کرد مورچه پا شکسته راه نمی ره نشسته            &nb...
24 اسفند 1389

بدون عنوان

سلام دختر نازم خوبی امروز صبح که به بابایی زنگ زدم گفت وقتی می خواسته تو را ببره خونه عزیز بالا اوردی گلم چی شده بخدا خیلی جوش کردم بابایی گفت چیزی نشده فکر کنم رو دل کردی آخه دیشب یک کم پر خوری کرده بودی عزیزکم اما بدان مامانی هر جا باشه دوستت داره و از راه دور می بوسمت مواظب خودت باش تا عصر من بیایم گلم .....     ...
23 اسفند 1389

دخترم یکتا

سلام عزیزکم شرمنده گلم این چند روز توی شرکت خیلی شلوغ هست امروز هم بازرس داشتیم اصلا" وقت نکردم برای گلم بنویسم دیشب تو مامانی ساعت ۱ خوابیدی اول بخواب رفتی تازه روی پاهام بخوابت کردم وقتی خوابیدی دوباره بیدار شدی گفتی مامان جون بیا کنارم بخواب می خواهی من را تنها بگذاری  نه گلم مامانی هیچ وقت تو را تنها نمی گذاره  خدا کنه زودتر بزرگ بشی و مامانی را درک کنی گلم   ...
21 اسفند 1389

دختر دوست داشتنی من

سلام دختر گلم و نازم دیروز که اومدم دنبالت با هم رفتیم خونه مامانم به قول تو عزیز کوچیکه ( اخه تو گلم به مامان شوی من می گی عزیز بزرگه و به مامانم می گی عزیز کوچیکه ) عزیز کوچیکه خونه نبود امدیم خونه خودمون که کارهایم را بکنم بعد دوباره بریم اونجا اخه بابایی ساعت ۱۰ تعطیل می کنه تا ۱۰ هم دوتایی توی خونه تنها حوصله مون سر می ره ساعت ۷ بود رفتیم خونه عزیز تو با چادر اومدی اخه عاشق چادر سفیدت هستی بیشتر وقتها چادرت همراهت هست از خونه که امدیم بیرون چند تا از همسایه ها را دیدیم وقتی تو را توی چادر دیدند می خواستند درستی تو را قورت بدهند تا ساعت ۱۰ اونجا بودیم بعد با هم اومدیم دنبال بابایی وقتی توی خونه رسیدیم سرگرم بازی با ماهی قرمزت...
19 اسفند 1389

خاله های عزیز

سلام خاله های عزیز یک سوال داشتم : من بعد از زایمانم شکم اوردم اصلا" وقت ورزش ندارم دستگاه توتال کور هم دارم ولی تاثیری نداره شما بگید من چه کار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟   ...
16 اسفند 1389

خرید عید

    سلام گلم و بلبلم دیروز که از سر کار برگشتم با عمه رفتم لباس برای تو دخمل بگیرم اخه این چهارمین باری هست که می روم لباس بگیریم ولی هیچی پسندم نمی شه با تو وروجک هم نمی شه رفت خرید چند جا رفتم چیزی گیرم نیامد تا ساعت ۸ بیرون بودیم وقتی ۸ امدم دنبالت گفتی کجا بودی وباره رفتی سر کار گفتم اره گفتی من دعوایت می کنم .....  باور کن کلم از خستگی دیشب داشتم می مردم حالا گفتم پنجشنبه دوباره می روم ببینم چی می شه ؟ راستی گلم یک پیراهن هم پسند کردم ولی متاسفانه سایز تو نداشت گفت یک هفته به عید می اورم  گفت قیمتش ۵۳۰۰۰۰ تومانه گفتم باشه دیگر مجبورم بخرم گلم چون تو یک فرسته ایی و لیاقتت بیشتر از اینها هست ...
15 اسفند 1389